مهرانهمهرانه، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 2 روز سن داره

مهرانه جون وحنانه

شعر خاله فایزه

روز تولدت شد و نیستم اما کنار تو کاشکی می شد که جونمو هدیه بدم برای تو درسته ما نمیتونیم این روز و پیش هم باشیم بیا بهش تو رویامون رنگ حقیقت بپاشیم میخوام برات تو رویاهام جشن تولد بگیرم از لحظه لحظه های جشن تو خیالم عکس بگیرم من باشم و تو باشی و فرشته های آسمون چراغونی جشنمون، ستاره های کهکشون به جای شمع میخوام برات غمهات و آتیش بزنم هر چی غم و غصه داری یک شبه آتیش بزنم تو غمهات و فوت بکنی منم ستاره بیارم اشک چشاتو پاک کنم نور ستاره بکارم کهکشونو ستاره هاش دریاو موج و ماهیاش بیابونا و برکه هاش بارون و قطره قطره هاش با هفت تا آسمون پر از گلای یاس ومیخک با ل فرشته ها و عشق و اشتیاق و پولک عاشقتو یه قلب بی قرار و...
25 دی 1392

شناسنامه

دخترگلم امروز بابات رفته بیمارستان وشناسنامه توگرفته بهت تبریک میگم یه اتفاق جالبی هم می خواسته بیوفته که بخیرگذشته یک لجظه اسمتو رایانه ثبت احوال می خواسته تایید نکنه برای بارچندم که کلید تایید رومامور ثبت میزنه اسمت تایید میشه . امروز خوب خوابیدی ومادرزرگ دیگه نگرانی روزهای پیش رونداشت .
24 دی 1392

گریه کردن

دوروزه که خیلی گریه می کنی  ولی وقتی مامانت بهت شیر میده ساکت میشی نکنه که گرسنه ای  وباگریه کردنت می خواهی بفهمانی من گرسنه ام. وقتی که چیزی روهم دوست نداری میگی اُ  مثل شیشه وپستانک.
23 دی 1392

یادداشت روزانه

درپنجمین روزتولدت بامادربزرگ به درمانگاه جهت کارهای پرونده ات برای اندازه قدت که 50 سانت بود ووزنت که 3/700کیلوگرم  بودی بسیارخوشحال کننده است این اعداد وارقام . شیرهم زیادمی خوری وپیشانی ات حسابی عرق می کنه. دوسه روزیست که خوب خواب میشی ودیگه مثل شبهای اول به این دنیا آمدنت گریه نمی کنی. می خواستم کمی ازمادربزرگت بگم خیلی دوستت داره اون اکثربچه های فامیل وازجمله خواهرزاده ها وبرادرزاده های خودشو ومن روتروخشک کرده همه خواهران وبرادرانش به اش مدیونن چون واقعا زحمت کشیده اینو وقتی بزرگترشدی می فهمی دخترم. ببخشید کمترمیام دیدنت چون خانم های همسایه وفامیلای مادرجونت میان دیدنت ومن نمی تونم اونجاباشم. خوب بخوابی .
21 دی 1392

شخصیت دادن به کودکان

در روایات داریم هر کس در خود احساس خواری و کوچکی کند تن به گناه می دهد پس از همه مادران و پدران عزیز تقاضا می کنم در برخورد با فرزند خود این موضوع را توجه کنند که کودک ما امانت الهیست در دست ما و روح بزرگ الهی در وجود اوست هر چند که جسمش کوچک باشد شخصیت او را بزرگ نگه داریم. کودکان وقتی با سرزنش و انتقاد زندگی می کنند می آموزند بی اعتماد به خود باشند. وقتی با خشونت زندگی می کنند می آموزند که جنگجو باشند. وقتی با ترس زندگی می کنند می آموزند که بُزدل باشند. وقتی با ترحم زندگی می کنند می آموزند که به خود احساس ترحم داشته باشند. وقتی با تمسخر زندگی می کنند می آموزند که خجالتی باشند. وقتی با حسادت زندگی می کنند می آموزند که در خ...
20 دی 1392